ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
در این هیاهوی خلق
که پُتک بر آرامش ات میزند
دلم پیاده روی میخواهد، بارانی! ..
دست خودم را بگیرم
برویم صحبت کنان
تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی! ..
نفرین به اجتماع
که نمی گذارد صدا به صدا برسد!!!!
شاید فردا غصه باشد....
شاید روزهای تکراری....
خدایا... میخواهم زندگی جدیدی داشته باشم....
میخواهم انسان جدیدی شوم....
ولی خدا نمی خواهد....گویا هر آنچه هستم دوست دارد....
خداوندا. تو می دانی که من دلواپس فردای خود هستم. مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را/مباداگم کنم اهداف زیبارا/مباداجابمانم ازقطارموهبت هایت/خداوندا مرا مگذار حتی لحظه ای تنها.......