این منم دلواپس بود و نبود
از غم ای کاش ها چشمم کبود
تا به کی از آرزوهامون جدا
با تو هستم با تو مستم ای خدا.....
اخ که چه زود فصل بهار دیر شد
غنچه نشکفته به گل پیر شد
روز و شب این فکر رهایم نکرد
این گل من از چه زمن سیر شد؟
سودای سر بی سر وسامان یکسو
بی مهری چرخ و دور گردان یکسو
اندیشه خاطر پریشان یکسو
این ها همه یکسو/غم جانان یکسو.....
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود