باران بی ترانه

باز باران،
بی ترانه،
بی هوای عاشقانه،
بی نوای عارفانه،
در سکوتی ظالمانه،
خسته از مکر زمانه،
غافل از حتی رفاقت،
هاله ای از عشق و نفرت،
اشکهایی طبق عادت،
قطره های بی طراوت،
دیدن مرگ صداقت،
روی دوش آدمیت....
میخورد بر بام خانه....

عکس و عکاس

عکس های قشنگ دلیل بر زیبایی تو نیست....ساخت دست عکاس است، درونت را زیبا کن که مدیون هیچ عکاسی نباشی!!!!

من ماندم و غم

شب بود، شمع بود، من بودم و غم
شب رفت، شمع سوخت، من ماندم و غم

نفس

نفس،
شاید دلیلی باشد
برای زندگی،
اما بی شک
” تو “
بهانه ی آنی

زندگی جاری

بخند و خوش باش. زندگی جاری است. حیف است که در میان این همه زندگی فقط غم برایت خاطره باشد. بخند و بخندان که خدا با توست.

قصه ی تلخ

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت است بالا بروی ساده بیای پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند.....

عالم خاکی

سینه ام لبریز اسرار خداست
روحم از عالم خاکی جداست
دستهایم بال پروازم شدند
مقصدم تا اسمان کبرباست
«مه جبین»

چشم

کسی را دیدم که در کودکی اش،
شانه لا به لای مو هایش گیر نمی کرد،
کسی که آرزو داشت بالای چشمَش ابرو باشد،
کسی که کودکیش را،
با چشم چشم دو "ابرو" آغاز نکرد....

دلبر

ای دلبر ما مباش بی دل برما
دل بر ما به که دو صد دلبر ما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما

مردانگی

مردانگی آنجاست....
جایی که....
پسر بچه ای هنگام بازی،
برای اینکه دوست فقیرش خوراکی هایش را بخورد،
نقش فروشنده را بازی کرد.